×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

farhangi

raha

قضاوت

یک روز فقیر نالانی از خرابه های میگذشت و کیسه ای که کمی گندم بود را روی دوش خود می کشیدو زیر لب با خود زمزمه میکردو میگفت خدایا این گره زندگیمو باز کن همچنان که زمزمه میکرد گره کیسه اش باز شدو همه گندم هایش به درون سنگ و سوراخ ها ریخت عصبانی شدو گفت خدایا گفتم گره زندگیمو باز کن نه گره کیسموبا عصبایت مشغول جمع کردن گندم هایش شد که یک دفه چشمش به کیسه ای پراز طلا افتادو همونجا به درگاه خداسجده کردو گفت خدایا مرا به خاطر قضاوت عجولانه ام ببخش
یکشنبه 25 دی 1390 - 10:56:43 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://koorosh1370.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 27 دی 1390   7:56:13 PM

mamnoon ke az matlab veb log man estefadeh kardid

http://koorosh1370.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 27 دی 1390   7:53:58 PM

????? ?? ?? ???? ?? ??? ?? ??????? ?????

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 27 دی 1390   2:16:58 PM

خیلی زیبا بود ما هیچ قت  نباید عجولانه تصمیم بگیریم

http://shogh.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 26 دی 1390   6:18:46 PM

عالی بود دوست عزیز